زندگی در پیش رو

البلاء للولاء

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ

من که باید می‌دونستم. می‌دونستم این‌همه بی‌خبری، این‌همه دوری، این‌همه حضورهایی که دیگه وجود ندارن، از کجا سرچشمه گرفته بود. چرا به وجود اومده بود. انقدر دلتنگی و حسرت برای رفاقتِ از دست رفته زیاد بود که یادم رفته بود؟ همه قلبم شده بود دوری؟ و نه چراییِ این دوری؟ و نه چرایی این باز کردن دست‌ها از هم‌دیگه؟ 

قلبم سوخت از اینکه هنوز بهم گفت" رفیق". روزی روزگاری گله و شکایت کرده بودم؟ از "خواهری" و "رفیق" و این کلمات که چه بی‌معنی از دهان آدم‌ها بیرون اومده بودند؟ که چه به سرم آورده بودند؟ که چرا انقدر پسِ همه‌ی این صفاتِ دروغینِ زبانمون به آدم‌ها، فکر نمی‌کنیم شاید کسی این وسط باور کند؟ مگه نمی‌دونستند من چه زود باورم؟ مگه نمی‌دونستند من به صداقت دوستی ایمان داشتم؟ از کجا سرچشمه گرفته بود اون گلگی؟ از کسی که این‌بار دلم لرزید از رفیق خطاب کردن من از زبانش. همان اولِ جملاتش. همان اولین خطش. دلم گرم شد. و شاید اعتراف: سوزنده‌ترین "رفیق" زندگی‌ام تا به اینجا رو شنیده بودم. لرزنده‌ترین. بغضی‌ترین. بی‌انصافی کرده بود که باز دست گذاشته بود روی همون نقطه. ولی خب، ورِ بی‌رحمانه‌اش همیشه همین‌جاها بود. ورِ منطقی ذهنش اینجاها شکوفا می‌شد. اون که مثل من یادش نرفته بود. اون که با وجود همچنان رفیق دونستن من، چرایی این دوری یادش نرفته بود. باید که یادم می‌اورد. نه که یادم بیاره، باید به رویم می‌آورد. و اون وقت، چی می‌گذره تو دل که می‌دونیم و به یاد می‌آریم و به یادآورده می‌شیم " گرچه فاصله‌ی زمانی و مکانیمون بسیاره." 

کاش هنوزم رفیقت نبودم. کاش اگه هستم، درز می‌گرفتی نوشتن این چند حرف رو. کاش وقتی می‌نوشتی از فاصله، زمانش رو حذف می‌کردی. فکر می‌کردی من نمی‌فهمم. کاش فقط مکان بود. تو که خوب می‌دونستی کنار هم قرار گرفتن این چند کلمه با من چه می‌کنه. تو که می‌دونی اولین خط نوشته‌ات که با رفیق شروع بشه و آخرینش با فاصله، فاصله‌ی بسیار یعنی چی. لعنت که من و تو دیوانه‌ی رفاقت بودیم و حالا با این فاصله خوب می‌تونیم بسوزیم و بسوزانیم. 

رفاقت و دوری. باید پذیرفت. باید حملش کرد. حتی باید به یاد آوردتش. 

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۲/۲۶
  • ۲۱۵ نمایش
  • ریحانه

فاطمه

نظرات (۱)

چقدر میخواستم دیدنت رو. مفصلتر. با تو تر. بیشتر، خواهرکم...
پاسخ:
تو دلم می‌مونه. قراری که به پیاده روی و امامزاده و حرفای تو مهیا نشد. دلم پیش حرفاته.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی