زندگی در پیش رو

فقط یه کمی چای واسه من بریز

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

نشسته‌ام و مدام می‌نویسم و بعدِ چندجمله‌ای همه را پاک می‌کنم. یا پیشنویس ذخیره می‌کنم. یا هرجایی مثل ورد رهایش می‌کنم. می‌دانم. هروقت که اینطور شده‌ام مشکلی وجود داشته. چیزی اذیتم می‌کرده و دلم نمی‌خواسته بنویسمش و هیچ چیز انباشته شده‌ی دیگری هم درست و حسابی جاری نمی‌شده. ذهنم متراکم‌تر می‌شده و نمی‌توانسته کمی بارش رو زمین بگذارد و سبک‌ترش کند و نفسی روان‌تر بکشد.

اما خدا جان، مثل همیشه، بعد بدقراری‌های این چندوقت کتابت را باز کردم و دیدم آنقدری تشنه‌ام که بیشتر از قرارم خواندم و خواندم و خواندم. فقط کاش بغضم که شکسته شد، تمام می‌شد و می‌رفت پی کارش. گرچه حواسم هست که سفت و سخت‌تر شده‌ام. دوثانیه‌ای می‌آیند و می‌روند. تنها همین. هرچند گیجم که این سفت و سخت‌تر شدن از سخت‌گیری همیشگی‌‌ام نسبت به خودم می‌آید که این روزها دلم می‌خواهد جدا شوم از این سخت‌گیری و بنابراین نباید بگذارم که دوثانیه باشند؟ یا که این سفت و سخت‌تر شدن نتیجه‌ی تمرین‌هایم‌اند؟ 

توکل بر تو. این موج هم آرام می‌گیرد.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۴/۱۱/۰۴
  • ۲۲۹ نمایش
  • ریحانه

نظرات (۱)

هر بار که نوشته‌ای، اینجا را باز کرده‌ام که چیزی بنویسم.نمیدانم چه. حرفی که گویای شکر من از دوستیت باشد. همین ریحانه‌ی من.
پاسخ:
من هم که همیشه‌ی خدا بلد نیستم چی بنویسم در جواب محبت‌های واقعیِ تو. این‌ورِ صفحه هم که نمی‌تونی بیای تا ببینی خجالت و سرخی‌ام رو :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی