زندگی در پیش رو

من فقط می‌خوام که باشم

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ

.

وسط مراسم، نشسته بودم و اطرافم رو نگاه می‌کردم و گاهی می‌خندیدم و گاهی دست می‌زدم. جو مهوعی از عکس انداختن‌ها و سلفی‌ها و مونوپادها و ادا و اطوار درآوردن‌ها گوشه گوشه‌ی سالن دیده می‌شد. کلیپ که پخش شد ذهنم پرت شد جای دیگه ای. تصویربردار چه خوب فهمیده بود که جدای از هرچیز، چقدر چشم‌های آدم‌ها مهم‌اند. مخصوصا چشم‌های این آدم‌ها. کم اهمیت نگرفته بودتشون. کارگر بودند؟ باغبون بودند؟ نگهبان بودند و میوه فروش و...؟ پس اهمیتی ندهیم و یک مدیوم شاتی،لانگ شاتی بگیریم تا حرفشان رو بزنند و کلیپ تمام شود و برود؟ نه. یک کلوزآپ درست حسابی. فهمیده بود که باید تو نمای اول، آدم ها سکوت کنند و تنها نگاه کنند. وقتی زل می‌زند توی چشم های سبز مرد باغبون. وقتی خوشحالی ای جدا از خنده‌ی مرد نگهبان توی چشم هایش می‌شد دید. وقتی چشم‌های همسری هنوز غم دارد. از اینکه می‌گوید" جلوی چشم‌های خودم دیدم که عزیزترین آدم زندگی‌ام جان داده بود. اما گفتم باید به زندگی ادامه بدم. بلند شدم و به بچه هایم گفتم برگردید به مدرسه." چه خوب فهمیده بود که نیاز نداریم چهار آدم فرهیخته‌ی دکتر و مهندس و استاد و رئیس توی دفترکارشون روبرویمان بنشینند و نصیحتمان کنند و زگهواره تا گور دانش بجوی برایمان بخوانند. حرفم این نیست که اینها از جنس خودمون نیستند و آنها هستند! هردوشون می‌تونن از جنس خودمون باشن. تنها به این فکر می‌کنم هدفش نشون دادن این بود یا حداقل من دوست دارم اینجور فکر کنم که، جریان زندگی رو جدی‌تر بگیرید! درس بخونید یا نه. دانشگاه بروید یا نه. تا دکترا پیش بروید یا نه. این آدم ها رو ببینید. شاید بعضی رسیده باشند به هدفی که درس خوندن باشه. بعضی رسیده باشند تا خانواده‌ای تشکیل بدهند و کار کنند و آبرومندانه ادامه دهند. شاید برخی بلندشده باشند از تقصیرات و زمین خوردن‌ها و زمین انداختن‌ها و شروع کرده باشن. شما حواستون به نور و سوی چشماتون باشه. به حس قوی میل به زندگی. حالا که درستون تموم شده، بیشتر دل بدین به تجربیات و بیشتر قدر بدونین! قرار بر این نیست که مسیر همه مثل هم باشه.

داریم آدمی که از اون کلیپ همچین مفاهیمی استخراج کرده باشه؟ نه والا :)

پ.ن: عنوان خیلی ربطی به متن نداره! اساسا دارم عادت می‌کنم توی یک روزهای عجیبی، برسم به آهنگ هایی که فکر نمی‌کردم یه زمانی معتادشون بشم اونم توی همچو موقعیت هایی! مثل پارسال موقع ازدواج خواهر، که اتفاقات سیاهی برای من افتاده بودن، توی گوشیم رو پر کرده بودم از آهنگ‌های عروسی! حالا این آهنگ فدا شم سامی بیگی هم افتاده اند وسط این روزهای من و همینطوری حالم رو بهتر می‌کنه. و خب می‌گم چرا که نه! عاشقت که می‌شه باشم آرزوم که می‌شه باشی، من فقط می‌خوام که باشم تا برای تو فدا شم !:)

پ.ن2:از فیلم محمد رسول الله (ص) این دیالوگ رفته جا خوش کرده تو مغزم و هی هی میاد جلو چشمم. "دوست داشتن، طاقت رنج می‌خواهد." فکر می‌کنم بیشتر از هر وجهی و جدا از هر سیر تاریخی و اتفاقاتی، می‌خواست تنها بخشی از رحمة للعالمین بودن پیامبر رو به تصویر بکشه. بیشتر از همه هم باید قید بررسی کیفیت فیلم نامه نویسی و منطق و واقعیات رو زد. فقط باید با احساسات نگاهش کرد. وگرنه فایده نداره. همینه که یه عده هی غر می‌زنن. ولمون کنن بابا. نه که بگم عالی بود که حتی به نظرم متوسط حالا رو به خوب بود ولی فیلم احساساتی‌ای بود. چرا که نه! دینمون پره از احساسات :)

پ.ن 3: ده سال از وبلاگ نویس بودنم گذشت. ای ای ای.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۶/۲۷
  • ۸۹۷ نمایش
  • ریحانه

نظرات (۱)

عاشقت که می‌شه باشم؟ آرزوم که می‌شه باشی :)*
فکر پاییز و دیدن تو خوب است ریحانه‌ام.می‌دانی؟

پاسخ:
تو دلم همیشه هستی پیش روم اگه نباشی :) 
این چندوقته با پاییز بد بودم. تو دلم بهش گفته بودم حوصلتو ندارم، زود فهمید زد تو پرم. ولی خب دوسش که دارم! عاشقش که می‌شه باشم:)) و چه حسی بهتر از دیدن رفیقان توی روزهای پاییزی؟ که دلمون رو گرم کنن و خوش کنن و دست بذارن تو دستمون. حالا هرچقدرم بگن وااااای از آذر! ما خودمونو توش جا دادیم. تو پاییز و آذر :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی