آهای خبردار
نمیشه رنج رو انتقال داد. نمیشه درد رو انتقال داد. از رنج تو رنج میکشم اما، کاش رنجی برای تو نبود. کاش همه آسودگی و آرامش و اطمینان برای تو بود. لبخند میزنی اما قصهی چشمهات خون میکنه به دل دخترت.
چهارسال پیش، فکر میکردم سال دیگه من کجام؟ دو سال بعدش چی شده؟ چهارسال بعدم به کجا رسیده؟ همهی اونچه که هر سال رخ داد، نتیجهاش این شده که نه دلم میخواد، نه امیدی دارم، نه هیجانی، و نه رغبتی که بدونم سال بعد همین موقع ما کجاییم. کجا.
روزت مبارک. در حالیکه همین امشب، داری درد میکشی و مدام صورتت رو جمع میکنی و مدام صدای آخهات توی گوشمه و مدام صدای بعد از ظهرت وقتی پشت تلفن میگفتی داغونم کرده و پدرم دراومده از گوشم بیرون نمیره و از سرگیجه دور خودت میچرخی و من مجبورم به روی خودم نیارم و از خندوانه بخندم و فکر کنم که شنیدن صدای خندهی بچههات شاید مرهمی باشه. و بعد فکر کنم توی این موقعیت تو میتونی به این هم فکر کنی؟ و به این فکر کنم که با این مدل دورهی جدید درمانت روزهای کمتری حالت خوب خواهد بودو استرس بگیرم. نشستهایم کنار هم روبروی تلویزیون و تنهاییم. خیلی تنهاییم.
میشه یه کاری کنی که دیگه رنج نکشه؟
- ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۱
- ۲۱۲ نمایش