*آن چنان که گویى همچون یکى از آنها شدم
یک پناهجو، یک آواره ی جنگ... که همه پناه و مأمن و امن و امان هایش رو از دست داده و هنوز دنبالشان هست. هنوز می خواهدشان و می جویَدشان و حتی برای این دوباره خواستن و مبارزه کردن، این امید ته دل، این دنیا رحم ندارد.
نفرین به جنگ.
نفرین به وحشیگری وقتی "هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا، آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند..."
نفرین به جنگ. به جنگی که هیچ وقت یادمان نداد بس است.
همه ی آه این مردمان، آه مردمان خاورمیانه و هرکجای دنیا که مظلومی هست، از کجای تاریخ جمع شده تا روزی سر بربیارند و همه مان رو ببلعند و ببرند؟ تا بلکه آروم بگیرند؟ تا بلکه این تاریخ نفس راحت بکشد؟
گاهی فکر می کنم، خوندن تاریخ جرئت می خواهد. جرئت مواجهه می خواهد. جسارت فهمیدن می خواهد. یک مسئولیت دوجانبه می گذارد روی شونه هایت. خودت دربرابر تاریخ، و خودت، در برابر دیگران.
پ.ن: تصویر آیلان، برای ابد توی ذهنم حک میشه، کنار تصویر دخترکی فلسطینی که یک روز صبح زود، خیلی زود، چشم هایم خیره اش شد و ...نرفت. تا همچنان یاد بگیرم، قلبم باید برای چیزهایی غیر از خودم و دردهایم، تیر بکشد.
.
* حضرت علی(ع): فرزندم! من هر چند عمر پیشینیان را یک جا نداشته ام، ولى در اعمال آنها نظر افکندم، در اخبارشان اندیشه نمودم، و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم، آن چنان که گویى همچون یکى از آنها شدم، بلکه گویى من به خاطر آنچه از تجربیات تاریخ آنان دریافته ام با اولین و آخرین آنها عمر کرده ام. (اما، واقعیت ما اینه: تنها عبرتی که از تاریخ می شه گرفت، اینه که هیچ کس از تاریخ عبرتی نمی گیره.)
- ۹۴/۰۶/۱۲
- ۲۴۳ نمایش