با مدعی بگوی که ما خود شکستهایم
اگه میدونستی دارم چی میکشم یه لحظهام تو این حال نمیموندی. تو که حتی تحمل گریهی منو نداشتی. یادته بهم یک بار گفتی اگه تو گریه کنی منم گریهم میگیره؟ من میدونستم هیچ کس گریهی من براش مهم نباشه یا حتی خسته شده باشه ازش برای تو مهمه. دستات روی سرم بود و من همیشه سکوت میکردم و تو آرومم میکردی. بزرگتر شدم و دیگه نخواستم جلوی تو گریه کنم. آخرین باری که جلوت گریه کردم همین دو سه ماه پیش بود. شرمنده بودم و تو انگار نه انگار که من عصبانی شده بودم غصهی منو میخوردی. یادته چه سفت بغلت کردم؟ یادته دستاتو بوسیدم؟ یادته بهم چیا گفتی؟ بهت گفتم حاضر بودم تمام درد و رنج تو رو میکشیدم اما تو یه لحظه مریض نبودی. یادته بهم گفتی دنیام تیره و تار میشه اگه یه مو از سرشما کم بشه؟ حالا این درسته که من رنج تو رو ببینم و هیچیم نشه؟ حالا هر روز دستای من روی سرته. روی دستاته. خنکشون میکنم تا با صدای گرفتهت بگی آخیش.. آخیش... تو میدونی عشق چیه. میدونی عشق من به تو چیه که همش از خدا میخوام ازت راضی بشه و ببرتت پیش خودش و همزمان به خودم بپیچم از فکر نبودنت. کاش بچهی خوبی بودم. کاش حرف گوش کن تر بودم. یادته حتی مریض بودی و باز هم نصیحتم کردی؟ خواستی نشون بدی هنوز پشتمونی. هنوز کنارمونی. هنوز سعی میکنی راه درست و نشونمون بدی. من با این همه ادعا نمیتونم درک کنم که تو چی داری میکشی. تو میدونی؟ یه بار که نمیذاشتی کاری برات کنیم بهت گفتم تو هیچ وقت پدرت مریض نشد و جلوی چشمت درد و رنج نکشید تا بفهمی من الان دارم چی میکشم. ما چی میکشیم که عزیزمون رو اینطوری داریم میبینیم و تو نمیذاری کاری برات کنیم.
صدای الله اکبر گفتنهای نمازت دیگه نمیاد. صدای صندلیای که روش نماز میخوندی. چه کنم که در برابر همه ایستادگی خودت و ما، همه توکل خودت و ما، همه امید خودت و ما، سرطان حقیره و باید کار خودش رو انجام بده. متنفرم از اینکه روزی باید دلم برای همین حال مریض و همین روی تخت افتادنت تنگ بشه. همین دستهای نحیف و پاهای نحیف. همین صدای بیرون نیامدهت. همین غرها و نالهها و حتی همین سکسکههای هر روزهت. ولی دلم نمیخواد تنها زنده باشی و هیچ زندگی نکنی.
- ۹۶/۰۴/۰۲
- ۲۱۱ نمایش