دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
سکوت خوشایند. شاید اسمش رو بشه گذاشت سکوت خوشایند. هر آدمی توی زندگیش روزهایی رو از سر می گذرونه که دچار سکوت می شه. سکوت براومده از روزهای سخت. سکوت حاصل از آرامش، وقتی به تطمئن القلوب دلت نزدیکی. اما گاهی هم براومده از هردوئه. بر اومده از آمیختگی توأمان رنج و آرامش. وقتی که خوبی، ولی خوب نیستی. نه که خوب نبودن آزارت نده. اما، آزارت نمی ده. به خاطر طمأنینه ی همراه بی قراری. فرض بگیرم این آیه رو. "همراه" هر سختی آسانیست.
سکوت می تونه ناخوشایند باشه. می تونه آزاردهنده باشه. می تونه اجباری باشه. که پشتش هر لحظه دلت بخواهد که فریاد بزنی. همراه باشه با کینه و نفرت. همراه باشه با حسرت. انگار که تحمیل شده باشه. هرچند که خودت انتخابش کرده باشی. هرچند که لحظه ای دلت نخواد برای آدم های زندگی ات زبون باز کنی. اما نمی شه اعماق قلبت رو نادیده بگیری از اینکه چقدر تشنه بودی برای اینکه کسی باشه تا با اطمینان بشکنی اش. لذتی توی این سکوت نیست. انگار یک جور دندون روی جگر گذاشتنه.
اما، یک جایی توی قدم برداشتن هایت در زندگی می رسی به سکوت خوشایند. دیر و زود داره. حتی سوخت و سوز هم داره. اتفاقا فکر می کنم باید اون سوخت و سوزها رو از سر گذرونده باشی تا قدردان این سکوت باشی. تا همه ی دعا و نیاز و تلاشت بشود برای از دست ندادنش. تا مدام دور و نزدیک نشی نسبتِ بهش. حالا این بار بهش ایمان پیدا کرده ای. اذیتت نمی کنه. حسرتی نداره. تحمیل شده نیست. فهمیده ای که آدم ها چقدر نیاز دارن تا به دست بیاورندش توی عمر کوتاهه ی این دنیا. تا برسند بهش. از کجا میاد؟ گمون من اینه. خدا با وجود همه ی کله شق بازی ها و بچگی ها و روبرگردوندن ها، با وجود همه ی به در و دیوار قفس کوبیدن ها، حواسش روی آدم باقی می مونه. دستش رو شونه های آدم باقی می مونه. ما، یا دیر می فهمیم یا زود. یا ناقص می فهمیم یا کامل. یا یک باره می فهمیم یا پله پله. و در نهایت همراهش می شیم. قدم بر می داریم و حواسمون به تقلب هایی که بهمون می رسونه هست. حواسمون به اتفاقات زندگی هست که نمی تونن بی حکمت باشن. و دوباره از نو پیدایش می کنیم. خودش رو، و سکوت هدیه کرده اش رو. اینجاس که اگه دردی اصابت کرد، اگه باری روی دوشت افتاد، قرار نیست جار بزنی. قرار نیست همه بفهمندت. قرار نیست روبرگردون بشی از آدم ها برای اینکه نیستن و نمی شنوندت. اون سکوت و طمأنینه، از عوض شدن تکیه گاهت میاد. از درک اینکه همه اش لازمه برایت. چه نتیجه ی اشتباهات خودت باشن، چه به عنوان امتحان های زندگی که واردش شده باشی.اگر شکستنی هم در کار باشه،جا و مکانش فرق کرده دیگه. هرکسی، جای خودش رو پیدا می کنه. یکی سر نمازش. یکی سر قبر پسرشهیدش. یکی دم طلوع صبحِ ایستاده کنار راینش... این سکوت و تو دار بودن خوشاینده. همراه با یک صبر امیدوارانه که مدام می گه لاتقنطوا من رحمة الله. عمق می بخشه به آدم؛ و کیفیت.
- ۹۴/۰۶/۰۴
- ۴۸۹ نمایش