رنگینکمون نجاسته
همین؟ نهایتا فکر کنم تصویر دخترکی که عکسش سر خیابان مدرسهام بود، تصویر آیلانی که بالاخره ساحل دریا امانش داده بود، تصویر دخترکی که بغضش از پس لبخندش میشکند پسِ خاطرم برای همیشه میماند؟ که گاه به گاه جلوی چشمم میآیند و شرمندهام میکنند از خودم و دنیایم؟ و حالا، تصویر پسربچهی نشسته بر صندلی که دستش را میکشد به صورتش و نگاهش میکند و جایی بغل پایش میمالد تا نبیند؟ که دو سه روزی زار بزنم و همین؟ که لابد زمان رو به جلو برود و تصویرها و بدبختیها بیشتر بشود و تنها آمار عکسهای چسبیده به مغز من هم بیشتر؟
چطوره که از غصه نمیمیریم؟ چطوره که سر شدیم و نمیسوزیم؟ صرفا تکان خوردن احساسات؟ صرفا منقلب شدن چند روزه و چند ساعتی و چند دقیقهای و تمام؟ که شاید تهش خوشحال هم باشیم که هنوز تکانی برایش باقی مانده؟
نفرین جنگ سرانجام کِی دامنش رو میگیرد؟ من از روز اجابت آه مظلوم میترسم.
- ۹۵/۰۶/۰۱
- ۲۰۴ نمایش