ساقی به دست باش
به یاد وقتی افتادم که چه بیمهابا هوای نوشتن داشتم و مینوشتم و منتشر میکردم. خیلی وقت پیشها. حالا شدهاند گنجینهای که گرچه همون روزها گاهی به خودم نهیب میزدم از اینهمه نوشتن اما ادامه میدادم و قرار نبود به حرف خودم گوش کنم. در حالیکه اتفاقی خوردهام به آهنگ بیقرار علیرضا قربانی و یادم رفته به نوشتهای که دربارهاش نوشته بودم. یکی دو سال بعد از اون "خیلی وقت پیشها".
حالا هم مینویسم تا چراغ اینجا خاموش نشود و نماند. تا چراغ هیچ کجای زندگیام که تا به حال روشن بوده خاموش نشود و نماند بعد از رفتن بابا که روشنترین چراغ زندگیام بود و باورم به این است که الان هم خاموش نشده. روشناییاش منتقل شده به جایی دیگر و این انتقال گرچه زخمم میزند ولی روزی در زندگی یاد گرفتم که با زخم هم میشود زیبا بود و زندگی کرد و ادامه داد و بلکه زیباتر شد. چون به قول دوستی، من، ادامهی حیات پدرمم. آتشش پیوسته روشن است. در نهان و عیان و جان.
تا بلکه راضی باشم و باشد از من.
- ۹۶/۰۷/۰۲
- ۱۹۰ نمایش