صخرهای کو که بدان آویزم؟
جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ
خانه که رسیدم و غذا خوردم به شوخی گفتم دکتر گفته چرا انقدر دیر مراجعه کردی؟ کار از کار گذشته. پرسید راستش رو بگو چی شد؟ گفتم هیچی. عصبی است. همه درد و مرضها عصبیه. گفت اتفاقا میخواستم بهت بگم. بهت بگم که انقدر حرص میخوری و انقدر همه چیز رو جدی میگیری و انقدر مسئولیت همه چیز رو با خودت میدونی و فشاری که به خودت وارد میکنی، سرمنشا همه اینهاست. چرا هیچ کدوم از ما اینجور نیستیم؟ چرا بین ما فقط تویی که هر روز یک چیزیات میشود و مجبوری همهاش بری دکتر؟ آخرسر کار دست خودت میدی. چیزی نمیگم. حرفی ازم بر نمیاد و نگاهش میکنم. چی بگم؟ حق با خودشه. خودم خستهام از این جنگ مدام. از این همه هرز رفتن بی خود و بی حاصل و بی جهت. از این همه جدی گرفتن. از اینکه یاد نگرفتم بنشینم و لم بدم و فقط نظارهگر باشم. خودم خستهام. خستهام مادر من.
- ۹۴/۱۰/۲۵
- ۲۱۴ نمایش