فقط یه کمی چای واسه من بریز
نشستهام و مدام مینویسم و بعدِ چندجملهای همه را پاک میکنم. یا پیشنویس ذخیره میکنم. یا هرجایی مثل ورد رهایش میکنم. میدانم. هروقت که اینطور شدهام مشکلی وجود داشته. چیزی اذیتم میکرده و دلم نمیخواسته بنویسمش و هیچ چیز انباشته شدهی دیگری هم درست و حسابی جاری نمیشده. ذهنم متراکمتر میشده و نمیتوانسته کمی بارش رو زمین بگذارد و سبکترش کند و نفسی روانتر بکشد.
اما خدا جان، مثل همیشه، بعد بدقراریهای این چندوقت کتابت را باز کردم و دیدم آنقدری تشنهام که بیشتر از قرارم خواندم و خواندم و خواندم. فقط کاش بغضم که شکسته شد، تمام میشد و میرفت پی کارش. گرچه حواسم هست که سفت و سختتر شدهام. دوثانیهای میآیند و میروند. تنها همین. هرچند گیجم که این سفت و سختتر شدن از سختگیری همیشگیام نسبت به خودم میآید که این روزها دلم میخواهد جدا شوم از این سختگیری و بنابراین نباید بگذارم که دوثانیه باشند؟ یا که این سفت و سختتر شدن نتیجهی تمرینهایماند؟
توکل بر تو. این موج هم آرام میگیرد.
- ۹۴/۱۱/۰۴
- ۲۴۲ نمایش