نوشتن
یادآوری و نه حتی خوندن مکالمات قدیمی به یادم اورد که چقدر اهل حرفزدنهای رودررویی بودم. درد و دل کردن. حرف زدن از خودم ، از فکرهام، از اوضاعی که میگذرونم و از احساساتم. اما از یک جا به بعد نه که نگفته باشم، اما دیگه رودررو نبود. نوشتن شد. تا جایی که خودم احساس میکردم تو که انقدر راجع بهش مینویسی پس لابد چقدر با دیگران دربارهش صحبت میکنی. اما واقعیت این بود که تمام صحبت کردنم راجع به خودم و احساساتم و ناراحتیهام فقط همون نوشتن بود و خارج از اون جایی نداشت. و یادم میاد که کی این تصمیم رو گرفتم و چقدر اوایلش برام سخت بود. منی که انقدر از خودم هم تو دیدارهای حضوری(البته مشخصه که صمیمی) میگفتم و هم مکالمات نوشتاری. هرچی هست نمیتونم بگم تصمیم خوبی بود یا بدی. به نظرم یک تصمیم خنثی بود شاید. به هرحال گفته میشن. میزان گفتنشون شاید فرقی نکرده. جا و مکانشون فرق کرده. البته فرقی هم نکرده. اون زمان هم میگفتم هم مینوشتم الان دو در یک شده! تنها فکر میکنم باید نوشتنم رو بهتر میکرد که نکرد.
طبق خیلی از نوشتهها، تیتر زوری! چرا آخه؟
- ۹۷/۰۴/۲۷
- ۱۵۹ نمایش