زندگی در پیش رو

نگاه می‌کنی

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ

خودت می‌دونی چه بی‌اندازه دلم می‌خواد قوی باشم، کم نیارم، امید داشته باشم و مثل آدم‌های بی‌ایمان هی به تهش فکر نکنم و نترکم. می‌دونی که دلم نمی‌خواد هیچ کجای کار غر بزنم و شاکی بشم و بزنم زیر همه چیز. که بذارم اعتقاداتم زیر سوال بره. من می‌دونم که روزای سختی پیش رومه. سخت‌تر از حالا که پر تشویش و تن‌لرزه‌م. سخت‌تر از حالا که پدر دلم دراومده تا یه کم آروم‌تر بشم و خواب ازم گرفته شده و خسته‌م. اما مامان می‌گه توکل که داشته باشی این‌جور نیستی. دلم می‌خواد آماده باشم، ترسام بره، این ترس‌های لعنتی رنگ به رنگ و جورواجور. نه به خاطر خودم. نه به خاطر اینکه اذیت نشم و داغون نشم و هزار چیز دیگه که به خودم برمی‌گرده. فقط به خاطر اونی که دلم نمی‌خواد بیشتر از سختی موجود، رنج بکشه. به خاطر اونی که چشم امیدش بعد از خدا به اطرافیانشه و اگر کسی بتونه خاطر جمع‌ترش کنه، ماییم. حتی اگه شده با یه نگاه مطمئن. حالا من از تو، نیرو و توان و امید می‌خوام. خودم همه سعیمو می‌کنم که براش زور بزنم، تو هم دستمونو بگیر که من می‌ترسم از کم آوردن.

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۳/۲۰
  • ۲۷۸ نمایش
  • ریحانه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی