It doesn't really care about us
توی این ده ماه، کم نبودن چیزهایی که نوشتم و موندن تو پیش نویسهای اینجا. الان انگاری که سنگینی کنه بودنشون دلم میخواد همون جور نصفه و نیمه و همون جور اصلاح نشده و شاید خوب و شاید بد و ضعیف و تکراری و مسخره و هرچی که هستن پستشون کنم. یه پست طولانی میشه. نه برای خوندن کسی. که شاید خونده شدنش حتی اذیتم کنه. برای سبک شدن خودم.
و اینکه این 95 هم تموم شد وقتی خیلی وقتها فکر میکردیم تمومی نداره. نمیدونم مهم تموم شدنشه و اینکه زندگی میگه ببینید! میگذره و شما نمیگذرید. یا تاثیراتی که از خودش بر جا گذاشت. یا هر دوش. احتمالا مهم تحاسبوا قبل ان تحاسبویه همیشگیه. دیروز بود که از آخرین چیزهایی که فهمیدم این بود که کم کم داره حالم به هم میخوره از این طرز مواجههام با خاطرات و دلم خواست که کاش از این نوع مواجهه با بعضی خاطرات خلاص شم و بعد همونطور توی بی آر تی با خودم فکر میکردم که البته تنها فقط به نوع برخورد نیست. اون اذیت شدنه، اون بغضه، اون حسرته از یک چیزایی میاد که یک سریش دست من نبوده و یک سریش دست من بوده و هست و امیدوارم که بتونم نهایتا بهبود ببخشم بهشون. فقط این آخر سالی، امیدوارم که کم نیاورده باشم در برابر 95 و بگم که بله خب. ما هم یک چیزایی یاد گرفتیم بالاخره توی این 23،4 ساله.
- ۱ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۷
- ۲۵۹ نمایش